دامن گل نبرد هر که ز خار اندیشد


مهره حاصل نکند هر که ز مار اندیشد

در نیارد بکف آنکس که ز دریا ترسد


نخورد باده هرآنکو ز خمار اندیشد

هر کرا نقش نگارنده مصور گردد


نقش دیوار بود کو ز نگار اندیشد

تو چه یاری که نداری غم و اندیشهٔ یار


یاری آنست که یار از غم یار اندیشد

در چنین وقت که از دست برون شد کارم


من بیچاره که ام چارهٔ کار اندیشد

هر که سر در عقب یار سفرکرده نهاد


این خیالست که دیگر ز دیار اندیشد

در چنین بادیه کاندیشهٔ سرنتوان کرد


بار خاطر طلبد هر که ز بار اندیشد

آنکه شد بیخبر از زمزمهٔ نغمهٔ زیر


تو مپندار که از نالهٔ زار اندیشد

گرتو صد سال کنی ناله و زاری خواجو


گل صد برگ کی از بانگ هزار اندیشد